شاعر : سیدپوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند
وسع کـم داشـته رالطـف فـراوان باید ازعطش سوخته رارحمت بارانباید
تابهاوج کـرم دست کـریـمانبرسـیـم سیـردرمـعـرفـت سـورۀ انـسـان بـاید
حُرکه دُرشد سراین حال خجالت شده است محـضراهـل نظر سربه گـریبان باید
گل اگرمـیل به گـلـداننکـندمیمـیرد سـر سـودا زده را شـوق بـیـابـان بـاید لطفاین طایفه بهخونجگری وابستهست شـانه تا که بـرسـد زلف پـریـشان باید
مادریکن که بهاین مادریت محتاجم! کودکی گـم شد اگر گـرمی دامـان باید
گرچه ما لکـۀ نـنـگـیم و مضافـیم همه
دورسـجـادۀ تـو گـرم طـوافــیـم هـمـه
انـبــیـایـیکه کـرامـات مـکـرردارنـد چـشم امـید بهیک جـلوۀ کـوثـردارند
آسـمـانی شـدههـا در تب وتاب ایـنـنـد کـمی از خاک قـدمهای تورا بردارند تا بخـواهی دراین خانه کـنـیز آوردیم نذرتوقومعجم هرچه که دختردارند
فاطـمه جلـوه مولاست؛عـلی جلـوۀ او این دوآئیـنه به هم حُـسن بـرابردارند
دل به دست توسپـردیم طلا پس دادی
باز هـم بـیـشـتر ازحـد گـدا پس دادی
مینـویـسم سر خـط یاعـلی ویازهـرا قـافـیه سـاخـتـم از نـام عـلـی با زهـرا
آسمان روی زمـین و پـدرخاک عـلی حـضرت کـوثـر ما مـادردریـا زهـرا
سـپرمحـکم هرغـصۀ پیـغـمـبر عـلی راحت جانعـلی جـوشن مـولا زهـرا
حشر،اسرا و قلم،فاطر و زلزال علی کهـف،یس،نـبأ و واقـعـه، طه،زهـرا
نورالانوارعـلی مخزن الاسرار علی سر مـستـور شده باطن ومـعـنا زهـرا
سیـزدهساله گـره بـازکن خـنـدق عـلی آنـکـه نُـه سـالـه شـده اُمِّاَبـیـهـا زهــرا
شأن دستیکه دخیلاست به کوثربالاستچون که غوغای تو دروادی محشر بالاست
سوختن آب شدن بیکس وبییارشدن سختی عشق همینست رهش سربالاست
تا ز تو دور شدم گـریهکنان برگـشـتم حس وابسـتگی طفـل به مـادربالاست
هرچه دارید به خانه به گدا میبخـشید خب طبیعیست شلوغی دم این دربالاست
خـطبۀ مسجـد توشهـد تـمـام دیناست لطف زهراست فقط شیعه سرش گربالاست
هـمـه زنـدگـیات رابـه امـامـت دادی از زمین خوردن توپرچم حیدربالاست
به روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود
شـاهـد بـنـدگـی تـوورم پــای تـوبـود